موکب باب الحوائج شهر حر
موکب باب الحوائج شهر حر
تصاویری از محرم و مراسمات مذهبی/,دانلود کليپ بازيگر از شبيه شهر حر,دانلود کليپ فيلم از شبيه شهر حر,دانلود زيباي از شبيه شهر حر

 و از جمله انبياء، نوح را على نبينا و عليه الصلاة و السلام بلاهاى عظيم پيش آمد و نهصد و پنجاه سال جفاى قوم مى‏كشيد و شربت زهرآلود بلا از جام محنت و عنا مى‏چشيد يك دم نائره بلاغش در ابلاغ پيام ربانى تسكين نيافت و لحظه‏اى از راه دعوت حقانى عنان برنتافت. 
در تكمله آورده كه: سه قرن خلق را به خدا مى‏خواند و اهل هر قرنى قريب به سيصد سال بقا داشتند چون ايشان را مرگ آمدى فرزندان ايشان را دعوت كردى و حق تعالى او را آوازى داده بود كه هرگاه آغاز دعوت فرمودى هر كه از امت او بودى آواز او بشنودى هم در خلوت ايشان را نصيحت مى‏فرمود و هم به آشكار ملامت مى‏نمود و ايشان سنگ بر وى زدندى و استخوان‏هاى پهلوى مباركش در هم شكستندى و گاه بودى كه چندان سنگ بر وى افكندندى كه در ميان سنگ پنهان گشتى و قوم گفتى كه او كشته شد خاطر جمع كردندى. شب جبرئيل عليه‏السلام بيامدى سنگ‏ها را از وى دور كردى و پر با فرّ خود برو بماليدى همه جراحت‏هاى او درست گشتى و صباح به انجمن اشراف قوم درآمدى و گفتى: قولوا لا اله الا الله تفلحوا يعنى: بگوييد لا اله الا الله تا رستگارى يابيد باز آن سنگدلان دست جفا بگشادندى و تير آزار جهت تألم دل آن بزرگوار بر كمان انكار و استكبار نهادندى و آن حضرت قضا را به رضا استقبال نموده سپر صبر در روى كشيدى و در ميدان بلاهاى گوناگون جوشن تسليم پوشيدى چه يقين مى‏دانست كه بليه عين عطيه است از آن جهت به دوستان داده و راحت و نعمت سبب طرد و غفلت است بدين سبب به دشمنان فرستاده.
دستى به آستين ولا آشنا بود 
آن جا كه غفلتست همه ذوق و راحتست    كز دامن تنعم دنيا جدا بود 
و آن جا كه عشق اوست بلا در بلا بود  
آورده‏اند كه پدران كودكان خود را بر گردن گرفته بياوردندى و نوح عليه‏السلام را به وى نموده گفتندى كه اى پسر اين مرد ديوانه است نگر تا هرگز فرمان او نبرى و اين سخنان بيهوده كه مى‏گويد در گوش نگذارى پدران ما وى را جفا كردندى و ما هم خوار داشت وى مى‏كنيم شما نيز بايد كه بر همين طريقه عمل كنيد و به هيچ وجه بدو نگرويد و سخن او را به سمع قبول نشنويد روزى مردى پسر خود را بر دوش گرفته نزد نوح عليه‏السلام آمده وصيت مى‏كرد، پسر گفت: اى پدر شايد كه مرا پيش از آن كه اين وصيت به جاى آرم مرگ در يابد و از دولت ايذاى او محروم مانم مرا بر زمين نه پدر وى را بر زمين نهاد پسر سنگى برداشت و به جانب نوح افكند و سر او شكسته و خون بر روى مباركش فرو دويد نوح عليه‏السلام خون پاك كرد و گفت: رب أرنى مغلوب فانتصر اى پروردگار من بدين‏گونه مغلوب قوم شدم و به چنگال قهر اعدا گرفتارم يارى كن و مرا درياب.
رحمى كن اى رحيم كه وقت ترحم است‏
بعد از اين صورت حق سبحانه فرمود: تا نوح عليه‏السلام كشتى بساخت و اهل خود را به كشتى درآورد و طوفان عذاب پديد آمد اهل عالم هلاك گشتند و كشتى شش ماه بر روى آب بماند و در تمام زمين طواف كرد. 
در كنز الغرايب‏9 آورده‏اند كه: كشتى نوح بر روى آب گرد عالم مى‏گشت چون نوبت جريان او به زمين كربلا رسيد كشتى از رفتار فرومانده همانجا توقف نمود نوح عليه‏السلام مناجات كرد كه الهى اين چه جاى است و حكمت در توقف چيست؟ خطاب رسيد كه اين جائيست كه كشتى مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح در گرداب خون غرقه خواهد شد، در اخبار آمده كه چون امام حسين عليه‏السلام از مدينه منوره بيرون آمده عزيمت كوفه نمود او را دخترى بود هفت‏ساله و به جهت رنجورى كه او را عارض شده بود نتوانست كه با خود همراه برد در خانه ام‏البنين ام‏سلمه رضى الله عنها بگذاشت و آن دختر در آن خانه مى‏بود و دائم تفحص حال پدر مى‏نمود تا در آن ساعت كه امام را شهيد كردند كلاغى بيامد و پر و بال خود را در خون حسين عليه‏السلام ماليده پرواز كنان مى‏رفت تا به مدينه رسيد و بر ديوار خانه ام‏سلمه نشست قضا را دختر حسين عليه‏السلام از خانه به باغچه درآمد و نظرش بر آن كلاغ خون‏آلوده افتاد دست كرد و مقنعه عصمت از فرق مبارك دركشيد و فرياد برآورد وا ابتاه وا حسيناه وا معيناه مخدرات حجرات رسالت همه جمع شدند و گفتند اى دختر ترا چه افتاد و سبب اين خروش و افغان چيست؟ دختر حسين عليه‏السلام اشارت بر آن ديوار كرد و گفت بدين كلاغ خون‏آلوده نگريد كه صاحب خبر كشتى نوح بود اينجا نيز خبر كشتى اهل بيت آورده و چنان مى‏نمايد كه سفينه مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح امروز در غرقاب خون فرو رفته است فرياد از عورات اهل بيت برآمد چون خبر به ام‏سلمه رسيد برخاست و نزديك دختر حسين عليه‏السلام آمده او را تسلى مى‏داد و مى‏گفت: اى دختر اين واقعه را كه تو مى‏گويى نشانه‏اى هست قدرى خاك كربلا پيش منست و در شيشه‏اى مضبوط ساخته‏ام و جد بزرگوارت صلوات الله و سلامه عليه فرمود: كه هرگاه خون فرزندم حسين عليه‏السلام برين خاك ريزد اين خاك كه تو دارى به رنگ خون گردد و درين خبر علما را اقوالست. قاضى عياض در شفا آورده كه: حضرت پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم خبر داد به كشتن حسين عليه‏السلام در طف و طف زمين كربلا را گويند و به دست مبارك خاكى بيرون آورده فرمود كه فيه مضجعه خوابگاه حسين در اين خاك خواهد بود. 
و امام يافعى در مرآت‏الجنان آورده: كه امام احمد حنبل در مسند خود از انس ابن مالك نقل مى‏كند كه ملكى كه بر سحاب موكلست به در حجره حضرت رسالت صلّى الله عليه و آله و سلم آمده اجازت درآمدن طلبيد سيد عالم او را شرف اجازت ارزانى فرموده ام سلمه را امر كرد كه در خانه را در بند تا كسى بر ما در نيايد ام‏سلمه برخاست كه در ببندد حسين برسيد و خواست كه به حجره در آيد ام‏سلمه او را منع كرد حسين برجست و خود را درون حجره افكند و نزديك جد بزرگوار آمده دست به گردن وى درآورد و بر دوش و گردن آن حضرت بر مى‏رفت و فرود مى‏آمد ملك السحاب گفت: يا رسول الله اين پسر را دوست مى‏دارى؟ گفت: نعم؛ آرى دوست مى‏دارم، آن ملك گفت: اى سيد زود باشد كه جمعى از امت تو او را به قتل رسانند و شربت شهادت بچشانند و اگر مى‏خواهى به تو نمايم آن مكانى كه وى در آن جا مقتول خواهد شد پس دست ببرد و مقدارى گل سرخ به حضرت رسالت داد ام‏سلمه آن را فراگرفت و در شيشه‏اى كرده نگاه مى‏داشت و چون قتل حسين عليه‏السلام واقع شد و خون مباركش بر آن خاك ريختند آن گل در آن شيشه به خون مستحيل گشته بود. 
در شواهد النبوة10 آورده كه ام‏سلمه رضى الله عنها گفت شبى رسول صلوات الله عليه از خانه من بيرون رفت و بعد از زمانى دراز باز آمد ژوليده موى و غبارآلوده و چيزى در دست گرفته گفتم يا رسول الله اين چه حالتست كه در تو مشاهده مى‏كنم؟ فرمود: كه امشب مرا به موضعى بردند از عراق كه آن را كربلا گويند و جاى قتل حسين و جمعى از فرزندانم را به من نمودند و من خون‏هاى ايشان را برچيدم و اينست در دست من پس دست مبارك بگشود و گفت اين را فراگير و نگهدار من آن را بستدم خاكى بود سرخ در شيشه كردم و سر آن را محكم ببستم چون حسين عليه‏السلام به سفر عراق بيرون رفت آن شيشه را هر روز بيرون مى‏آوردم و نگاه مى‏كردم و مى‏گريستم روز دهم محرم بود كه آن را نگاه كردم آن خاك در آن شيشه خون تازه گشته بود دانستم كه او را شهيد كرده‏اند راوى سخن اول گويد كه چون دختر حسين عليه‏السلام اضطراب مى‏كرد ام‏سلمه آن شيشه را بيرون آورد و آن خاك را كه خون گشته بود مشاهده كردند خروش از اهل بيت برآمد و دختر حسين مى‏گفت: يا ابتاه مرا غريب و تنها بگذاشتى و به دست مفارقت رايت مصيبت برافراشتى.
آه اين چه حالت است كه عالم خراب شد 
سروى ز بوستان ولايت ز پا فتاد 
چون ذره بى‏قرار از آنم كه كربلا 
از ياد كربلا دل ما بى قرار گشت 
رويى چنان كه بوسه‏گاه مصطفى بدى    بحر زلال آل محمد سراب شد 
برجى ز آسمان هدايت خراب شد 
بيت الوبال كوكبه آفتاب شد 
وز داغ ابتلا جگر ما كباب شد 
در خاك شد فتاده و از خون خضاب شد  


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 بهمن 1392برچسب:, توسط کاظم حجازی