و از جمله انبياء، نوح را على نبينا و عليه الصلاة و السلام بلاهاى عظيم پيش آمد و نهصد و پنجاه سال جفاى قوم مىكشيد و شربت زهرآلود بلا از جام محنت و عنا مىچشيد يك دم نائره بلاغش در ابلاغ پيام ربانى تسكين نيافت و لحظهاى از راه دعوت حقانى عنان برنتافت.
در تكمله آورده كه: سه قرن خلق را به خدا مىخواند و اهل هر قرنى قريب به سيصد سال بقا داشتند چون ايشان را مرگ آمدى فرزندان ايشان را دعوت كردى و حق تعالى او را آوازى داده بود كه هرگاه آغاز دعوت فرمودى هر كه از امت او بودى آواز او بشنودى هم در خلوت ايشان را نصيحت مىفرمود و هم به آشكار ملامت مىنمود و ايشان سنگ بر وى زدندى و استخوانهاى پهلوى مباركش در هم شكستندى و گاه بودى كه چندان سنگ بر وى افكندندى كه در ميان سنگ پنهان گشتى و قوم گفتى كه او كشته شد خاطر جمع كردندى. شب جبرئيل عليهالسلام بيامدى سنگها را از وى دور كردى و پر با فرّ خود برو بماليدى همه جراحتهاى او درست گشتى و صباح به انجمن اشراف قوم درآمدى و گفتى: قولوا لا اله الا الله تفلحوا يعنى: بگوييد لا اله الا الله تا رستگارى يابيد باز آن سنگدلان دست جفا بگشادندى و تير آزار جهت تألم دل آن بزرگوار بر كمان انكار و استكبار نهادندى و آن حضرت قضا را به رضا استقبال نموده سپر صبر در روى كشيدى و در ميدان بلاهاى گوناگون جوشن تسليم پوشيدى چه يقين مىدانست كه بليه عين عطيه است از آن جهت به دوستان داده و راحت و نعمت سبب طرد و غفلت است بدين سبب به دشمنان فرستاده.
دستى به آستين ولا آشنا بود
آن جا كه غفلتست همه ذوق و راحتست كز دامن تنعم دنيا جدا بود
و آن جا كه عشق اوست بلا در بلا بود
آوردهاند كه پدران كودكان خود را بر گردن گرفته بياوردندى و نوح عليهالسلام را به وى نموده گفتندى كه اى پسر اين مرد ديوانه است نگر تا هرگز فرمان او نبرى و اين سخنان بيهوده كه مىگويد در گوش نگذارى پدران ما وى را جفا كردندى و ما هم خوار داشت وى مىكنيم شما نيز بايد كه بر همين طريقه عمل كنيد و به هيچ وجه بدو نگرويد و سخن او را به سمع قبول نشنويد روزى مردى پسر خود را بر دوش گرفته نزد نوح عليهالسلام آمده وصيت مىكرد، پسر گفت: اى پدر شايد كه مرا پيش از آن كه اين وصيت به جاى آرم مرگ در يابد و از دولت ايذاى او محروم مانم مرا بر زمين نه پدر وى را بر زمين نهاد پسر سنگى برداشت و به جانب نوح افكند و سر او شكسته و خون بر روى مباركش فرو دويد نوح عليهالسلام خون پاك كرد و گفت: رب أرنى مغلوب فانتصر اى پروردگار من بدينگونه مغلوب قوم شدم و به چنگال قهر اعدا گرفتارم يارى كن و مرا درياب.
رحمى كن اى رحيم كه وقت ترحم است
بعد از اين صورت حق سبحانه فرمود: تا نوح عليهالسلام كشتى بساخت و اهل خود را به كشتى درآورد و طوفان عذاب پديد آمد اهل عالم هلاك گشتند و كشتى شش ماه بر روى آب بماند و در تمام زمين طواف كرد.
در كنز الغرايب9 آوردهاند كه: كشتى نوح بر روى آب گرد عالم مىگشت چون نوبت جريان او به زمين كربلا رسيد كشتى از رفتار فرومانده همانجا توقف نمود نوح عليهالسلام مناجات كرد كه الهى اين چه جاى است و حكمت در توقف چيست؟ خطاب رسيد كه اين جائيست كه كشتى مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح در گرداب خون غرقه خواهد شد، در اخبار آمده كه چون امام حسين عليهالسلام از مدينه منوره بيرون آمده عزيمت كوفه نمود او را دخترى بود هفتساله و به جهت رنجورى كه او را عارض شده بود نتوانست كه با خود همراه برد در خانه امالبنين امسلمه رضى الله عنها بگذاشت و آن دختر در آن خانه مىبود و دائم تفحص حال پدر مىنمود تا در آن ساعت كه امام را شهيد كردند كلاغى بيامد و پر و بال خود را در خون حسين عليهالسلام ماليده پرواز كنان مىرفت تا به مدينه رسيد و بر ديوار خانه امسلمه نشست قضا را دختر حسين عليهالسلام از خانه به باغچه درآمد و نظرش بر آن كلاغ خونآلوده افتاد دست كرد و مقنعه عصمت از فرق مبارك دركشيد و فرياد برآورد وا ابتاه وا حسيناه وا معيناه مخدرات حجرات رسالت همه جمع شدند و گفتند اى دختر ترا چه افتاد و سبب اين خروش و افغان چيست؟ دختر حسين عليهالسلام اشارت بر آن ديوار كرد و گفت بدين كلاغ خونآلوده نگريد كه صاحب خبر كشتى نوح بود اينجا نيز خبر كشتى اهل بيت آورده و چنان مىنمايد كه سفينه مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح امروز در غرقاب خون فرو رفته است فرياد از عورات اهل بيت برآمد چون خبر به امسلمه رسيد برخاست و نزديك دختر حسين عليهالسلام آمده او را تسلى مىداد و مىگفت: اى دختر اين واقعه را كه تو مىگويى نشانهاى هست قدرى خاك كربلا پيش منست و در شيشهاى مضبوط ساختهام و جد بزرگوارت صلوات الله و سلامه عليه فرمود: كه هرگاه خون فرزندم حسين عليهالسلام برين خاك ريزد اين خاك كه تو دارى به رنگ خون گردد و درين خبر علما را اقوالست. قاضى عياض در شفا آورده كه: حضرت پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم خبر داد به كشتن حسين عليهالسلام در طف و طف زمين كربلا را گويند و به دست مبارك خاكى بيرون آورده فرمود كه فيه مضجعه خوابگاه حسين در اين خاك خواهد بود.
و امام يافعى در مرآتالجنان آورده: كه امام احمد حنبل در مسند خود از انس ابن مالك نقل مىكند كه ملكى كه بر سحاب موكلست به در حجره حضرت رسالت صلّى الله عليه و آله و سلم آمده اجازت درآمدن طلبيد سيد عالم او را شرف اجازت ارزانى فرموده ام سلمه را امر كرد كه در خانه را در بند تا كسى بر ما در نيايد امسلمه برخاست كه در ببندد حسين برسيد و خواست كه به حجره در آيد امسلمه او را منع كرد حسين برجست و خود را درون حجره افكند و نزديك جد بزرگوار آمده دست به گردن وى درآورد و بر دوش و گردن آن حضرت بر مىرفت و فرود مىآمد ملك السحاب گفت: يا رسول الله اين پسر را دوست مىدارى؟ گفت: نعم؛ آرى دوست مىدارم، آن ملك گفت: اى سيد زود باشد كه جمعى از امت تو او را به قتل رسانند و شربت شهادت بچشانند و اگر مىخواهى به تو نمايم آن مكانى كه وى در آن جا مقتول خواهد شد پس دست ببرد و مقدارى گل سرخ به حضرت رسالت داد امسلمه آن را فراگرفت و در شيشهاى كرده نگاه مىداشت و چون قتل حسين عليهالسلام واقع شد و خون مباركش بر آن خاك ريختند آن گل در آن شيشه به خون مستحيل گشته بود.
در شواهد النبوة10 آورده كه امسلمه رضى الله عنها گفت شبى رسول صلوات الله عليه از خانه من بيرون رفت و بعد از زمانى دراز باز آمد ژوليده موى و غبارآلوده و چيزى در دست گرفته گفتم يا رسول الله اين چه حالتست كه در تو مشاهده مىكنم؟ فرمود: كه امشب مرا به موضعى بردند از عراق كه آن را كربلا گويند و جاى قتل حسين و جمعى از فرزندانم را به من نمودند و من خونهاى ايشان را برچيدم و اينست در دست من پس دست مبارك بگشود و گفت اين را فراگير و نگهدار من آن را بستدم خاكى بود سرخ در شيشه كردم و سر آن را محكم ببستم چون حسين عليهالسلام به سفر عراق بيرون رفت آن شيشه را هر روز بيرون مىآوردم و نگاه مىكردم و مىگريستم روز دهم محرم بود كه آن را نگاه كردم آن خاك در آن شيشه خون تازه گشته بود دانستم كه او را شهيد كردهاند راوى سخن اول گويد كه چون دختر حسين عليهالسلام اضطراب مىكرد امسلمه آن شيشه را بيرون آورد و آن خاك را كه خون گشته بود مشاهده كردند خروش از اهل بيت برآمد و دختر حسين مىگفت: يا ابتاه مرا غريب و تنها بگذاشتى و به دست مفارقت رايت مصيبت برافراشتى.
آه اين چه حالت است كه عالم خراب شد
سروى ز بوستان ولايت ز پا فتاد
چون ذره بىقرار از آنم كه كربلا
از ياد كربلا دل ما بى قرار گشت
رويى چنان كه بوسهگاه مصطفى بدى بحر زلال آل محمد سراب شد
برجى ز آسمان هدايت خراب شد
بيت الوبال كوكبه آفتاب شد
وز داغ ابتلا جگر ما كباب شد
در خاك شد فتاده و از خون خضاب شد
نظرات شما عزیزان: